• آقو ما به دنیا اومدیم انقلاب شد، حرف زدیم جنگ شد، راه رفتیم کودتا شد، رفتیم مدرسه جنگ تموم شد، درس خوندیم هی نظاموی آموزشی عوض شد، رفتیم دانشگاه کنکور ول شد، رفتیم سربازی معافیت آزاد شد، رفتیم سرکار مملکت تحریم شد، خواستیم ازدواج کنیم طلا گرون شد، گفتیم بریم خارج پاسپورتمون دیپورت شد... الانم اینترپل دنبالمونه، هه هه هه هه یعنی له لهما! فکر کنم مشکل از ما باشه اگه بمیریم شاید دنیا بهشت شد... (آقای همساده به آقای مجری)
• وقتی تو یه رابطه دچارِ احساساتِ شدید شدی, بدون خودت نیستی، خرِ درونته (بابا اتی. قهوه تلخ)
• من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر / من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش. این بیت بسیار معروف است و به اشتباه به شمس و مولانا منسوبش میکنند، در حالی که به بیان مرحوم دهخدا در مدخل خواب دیده متعلق به مجدالملک است و در کتاب کشف الغرائب یا همان رساله مجدیه آمده است. برای اطمینان، ابتدا نسخه خطی این رساله را که در کتابخانه مجلس به شماره 2100319 نگهداری میشود دیدم و معلوم شد که اولین سطر این کتاب است. جهت مزید اطلاع عرض میکنم که میرزا محمدخان مجدالملک، از رجال دوره ناصری و خواهرزاده میرزا آقاخان نوری و پدر میرزا علی خان امینالدوله و پدربزرگ مادری حسین علاء و حسن وثوق، و احمد قوام و جد ابوالقاسم و احمد و محمود و علی امینی (نخست وزیر دوره پهلوی) است.
• بخشی از کتاب رساله مجدیه: «حکومت ایران نه به قانون اسلام شبیه است، نه به قاعده ملل و دول دیگر. باید بگویم حکومتی است مرکب از عادات ترک و فرس و تاتار و مغول و افغان و روم، مخلوط و درهم و یک عالمی است علی حده با هرج و مرج زیاد، که در هر چند قرنی یکی از ملوک طوایف مذکوره به ایران غلبه کرده اند، از هر طایفهای عادت مکروهه و مذمومه در ایران باقی مانده، و در این عهد همه آن عادات کاملاً جاری میشود. شترمرغهای ایرانی که از پطرزبورغ و سایر بلاد خارجه برگشتهاند و دولت ایران مبلغها در راه تربیت ایشان متضرر شده، از علم دیپلمات و سایر علومی که به تحصیل و تعلم آن مأمور بودهاند، معلومات آنها به دو چیز حصر شده: استخفاف ملت و تخطئه دولت. در بدو ورود، پای ایشان بر روی پا بند نمیشد که از اروپا آمدهاند. از موجبات اخذ و طمع و بخل و حسد به مرتبهای تنزیه و تقدیس میکنند که همه مردم به شبهه میافتند که آب و هوای بلاد خارجه عجب چیزها از آب بیرون آورده، گویا توقف آنجا بالذات مربی است و قلب ماهیت میکند». این انگورهای نوآورده هم، با نطق هـای "متأسفانه!" گاه از بخت خود اظهار تعجب میکنند که: از ولایات منظمه چرا به این زودی به ممالک بی نظم رجعت کردهاند؟ این تـأسف و تعجب تا وقتـی است که به خودشـان از امور ملکی کاری سـپرده نشده. همین که مصدر کاری و مـرجع شغلی شدند، ... بالادست همه بیتربیتها برمی خیزند و در پامال کردن حقوق مردم و ترویج فنون بیدیانتی و ترک غیرت و مروت و اختراعات امور ضاره، و طمع بیجا و تصدیقات بلاتصور و خوشآمد و مزاحگویی به رؤسا و پیشکاران و تصویب عمل و تصدیق به اقوال ایشان چندان مبالغه دارند که از مأموریت ایشان پشیمان میشوند و متحیر میمانند که با اینها به چه قانون سلوک کنند! شعر: به مارماهی مانی، نه این تمام نه آن / منافقی چه کنی؟ مار باش یا ماهی.
• سالها بگذرد از تو که گذار/ نکنی سوی تربت پدرت/ تو بجای پدر چه کردی خیر/ که همان چشم داری از پسرت (گلستان سعدی. تصحیح مرحوم یوسفی. تهران: خوارزمی، 1368. باب ششم. حکایت سوم، ص 151). رفتگان را به فاتحهای یاد و شاد کنیم، که ما نیز در اثر ایشان بباید رفت.
• از کتاب اوستا: ای مردان و زنان، راه راست را دریابید و با منش پاک آن را پیروی کنید و هیچگاه گرد دروغ و خوشیهای زودگذر زندگی که تباه کننده خوشبختی شما در آینده است نگردید، زیرا لذتی که با بدنامی و گناه همراه باشد، چون زهر کشندهای است که به شیرینی درآمیخته و همانند خورش دوزخی است. با این کارها زندگانی گیتی و مینوی خود را تباه مسازید (برگردان گاتها. موبد رستم شهزادی. تهران: فردوسی، 1377. وهیشتوایشت گات، یسنای 53، بند 6)
• نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام / از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم (صائب تبریزی)
• بنده را گستاخ میسازد حضور دائمی/ مرحمت کن گاهگاه از خویش غافل کن مرا / از برای امتحان چندی مرا دیوانه کن/ گر به از مجنون نبودم باز عاقل کن مرا/ جای من خالی است در وحشت سرای آب و گل/ بعد ازین صائب سراغ از گوشه دل کن مرا (صائب تبریزی، غزل 172)
• لب تو پرده راز مرا تنک کرده است/ شراب دشمن جان است رازداران را/ حضور دایمی از هجر دایمی بترست/ ز وصل گل چه تمتع بود هزاران را؟ (صائب تبریزی، غزل 638)
• از کمال هیچ چیزی نیست شادی عقل را/ زان که کامل بهر آن شد چیز تا نقصان شود/ شاخها از میوهها گر گشت چون بی زه کمان/ غم مخور ماهی دگر چون تیر بیپیکان شود (سنایی غزنوی، ترکیب بند در مدح ایرانشاه)
• سوار برق عمرم، نیست برگشتن عنانم را/ مگر نام توگیرم تا بگرداند زبانم را/ غباری میفروشم در سر بازار موهومی/ مبادا چشم بستن تختهگرداند دکانم را/ ز اسرار دهانی حرف چندیکردهام انشا/ بهجز شخص عدم بیدلکه میفهمد زبانم را (بیدل دهلوی، غزل 125)
• خوبان هزار و از همه مقصود من یکی است/ صد پاره گر کنند به تیغم سخن یکی است/ خوش مجمعی است انجمن نیکوان ولی/ ماهی کز اوست رونق این انجمن یکی است/ خواهیم بهر هر قدمش تحفهای دگر/ لیکن مقصریم که جان در بدن یکی است/ گشتم چنان ضعیف که بی ناله و فغان/ ظاهر نمیشود که در این پیرهن یکی است/ جامی! در این چمن دهن از گفت و گو ببند/ کانجا نوای بلبل و صوت ِزغن یکی است (عبدالرحمن جامی)
• برای شما چه فایده دارد اگر تمام دنیا را داشته باشید ولی زندگی جاوید را از دست بدهید؟ آیا چیزی پیدا میشود که قدر و قیمتش از زندگی جاوید بیشتر باشد؟ (انجیل متی. باب 17. آیه 26)
• بعضی را بخت کشش کند و بی واسطه کوشش به مقصود رساند و بعضی تا کوشش نباشد از کشش کار نیاید (سعدالدین اسعد وراوینی. مرزباننامه. به کوشش دکتر خطیب رهبر. چ 50. تهران: صفی علیشاه، 1389. ص 668).
• فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت/ دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت/ شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ/ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت/ ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم/ دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت/ رفتی و فراموش شدی از دل دنیا/ چون ناله مرغی که ز یاد قفسی رفت/ رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد/ بیدادگری آمد و فریادرسی رفت/ این عمر سبک سایه ما بسته به آهی است/ دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت (سایه)
• نیست یک نقطه بیکار درین صفحه خاک/ ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟ (صائب تبریزی)