• الهی، ما أنا بأوَّلِ مَن عَصاکَ فَتُبتَ عَلَیه و تَعَرَّضَ لِمَعروفِکَ فَجُدتَ عَلَیه (حسن طلبی از مناجات التائبین امام سجاد. صحیفه سجادیه)
• ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم/ نعمت آن باشد که چشمی نیست در دنبال او (صائب)
• هر تمنایی که پختم زیر گردون، خام شد/ زین تنور سرد هیهات است نان آید برون (صائب)
• گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست/ همچنانش در میان جان شیرین منزلست/ سعدی آسانست با هر کس گرفتن دوستی/ لیک چون پیوند شد خو باز کردن مشکلست. سعدی
• به خاکمال حوادث بساز زیر فلک/ به آسیا نتوان گفت گرد کمتر کن (صائب)
• خضر با عمر ابد پوشیده جولان میکند/ ما به این ده روزه عمر اظهار هستی میکنیم (صائب)
• همیشه داغ دل دردمند من تازه است/ که شب خموش نگردد چراغ بیماران/ دو چشم شوخ تو با یکدیگر نمیسازند/ که در خرابی هم یکدلند میخواران (صائب)
• ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند/ بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست/ دست حسرت گزی ار یک درمت فوت شود/ هیچت از عمر تلف کرده پشیمانی نیست/ طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی/ صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست (سعدی)
• به روزگار عزیزان که روزگار عزیز/ دریغ باشد بی دوستان به سر بردن/ کسی که قیمت ایام وصل نشناسد/ ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن/ گر آدمی صفتی سعدیا به عشق بمیر/ که مذهب حیوانست همچنین مردن
• روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل/ عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم/ گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند/ گویم آن روز که در صحبت جانان بودم/ که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم/ به وصالت که نه مستوجب هجران بودم/ خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید/ آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
• تو و کوچة سلامت، من و جادة ملامت/ که به عالم مشیت، تو چنان و من چنینم/ نه تو من شوی نه من تو، به همین همیشه شادم/ که به کارگاه هستی تو همان و من همینم (فروغی بسطامی)