"روزی یک آیه با قرآن کریم"

حفظ و قرائت قرآن، قرآن پژوهی و مطالعات قرآنی-ادبی

"روزی یک آیه با قرآن کریم"

حفظ و قرائت قرآن، قرآن پژوهی و مطالعات قرآنی-ادبی

یادداشت هشتاد و چهارم: ابیات و اشعار ارسالی

امشب ز هجر یار بخواهم گریستن/ زارم ز عشق و زار بخواهم گریستن/ نالیده‌ام هزار شب از هجر و بعد ازین/ هر شب هزار بار بخواهم گریستن/ گو: روی من نگار شو از خون دل که من/ بی‌روی آن نگار بخواهم گریستن/ چون بی‌شمار غصه کشیدم ز هجر او/ زین غصه بی‌شمار بخواهم گریستن/ بی‌اختیار چند کند گریه دیده‌ای؟/ چندی به اختیار بخواهم گریستن/ تا بشنوم ز خاک درش بوی او شبی/ در خاک کوچه خوار بخواهم گریستن/ پنهان چو شد ز اوحدی آن نور دیده، من/ پنهان و آشکار بخواهم گریستن (اوحدی مراغه‌ای)

وفای یار به دنیا و دین مده سعدی/ دریغ باشد یوسف به هر چه بفروشی

درین دو هفته که ابر بهار در گذرست/ تو نیز دامن امید چون صدف واکن (صائب)

بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم/ در زیرزمین نهفتگان می‌بینم/ چندانکه به صحرای عدم مینگرم/ ناآمدگان و رفتگان می‌بینم (خیام)

ز صد هزار پسر، همچو ماه مصر یکی/ چنان شود که چراغ پدر کند روشن/ ز عمر، قسمت ما نیست جز زمان وداع/ چو آن چراغ که وقت سحر شود روشن (صائب)

خاطرت از شکوه ما کی پریشان می‌شود؟/ زلف پر کرده است از حرف پریشان، گوش تو (صائب)

برون از خوردن و خفتن حیاتی هست مردم را؟ / به جانان زندگانی کن بهایم نیز جان دارد (سعدی)

خواب در عهد تو در چشم من آید؟ هیهات!/ عاشقی کار سری نیست که بر بالین است/ همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت/ وانچه در خواب نشد چشم من و پروین است(سعدی)

دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند/ وان هم برای آن که کنم جان فدای دوست/ هیهات! کام من که برآرد در این طلب؟/ این بس که نام من برود بر زبان دوست (سعدی)

زان می عشق کز او پخته شود هر خامی/ گر چه ماه رمضان است بیاور جامی/ روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل/ صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی/ مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد/ که نهاده است به هر مجلس وعظی دامی/ گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است/ که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی (حافظ)

آمد رمضان و عید با ماست/ قفل آمد و آن کلید با ماست/ بربست دهان و دیده بگشاد/ وان نور که دیده دید با ماست/ آمد رمضان به خدمت دل/ وان کش که دل آفرید با ماست/ در روزه اگر پدید شد رنج/ گنج دل ناپدید با ماست/ کردیم ز روزه جان و دل پاک/ هر چند تن پلید با ماست/ روزه به زبان حال گوید/ کم شو که همه مرید با ماست/ چون هست صلاح دین در این جمع/ منصور و ابایزید با ماست (مولوی)

من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن/ ورنه او سنگین دل نامهربانی بیش نیست (رهی معیری)

از شتاب عمر گفتم غفلت من کم شود/ زین صدای آب، سنگین‌تر شد آخر خواب من/ صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید/ پرده دیگر شد از غفلت برای خواب من (صائب)

خراب حالی ازین بیشتر نمی‌باشد/ که جغد خانه جدا می‌کند ز خانه من/ ز گریه‌ای که مرا در گلو گره گردد/ سپهر سفله کند کم ز آب و دانه من (صائب)

بسیار در دل آمد از اندیشه‌ها و رفت/ نقشی که آن نمی‌رود از دل نشان توست/ با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی/ ای دوست همچنان دل من مهربان توست (سعدی)

هرکه پنج خصلت را بضاعت و سرمایه عمر خویش سازد به هر جانب که روی نهد اغراض پیش او متعذر نگردد و مرافقت رفیقان ممتنع نباشد و وحشت غربت او را به موانست بدل گردد: از بدکرداری باز بودن، و از ریبت و خطر پهلو تهی کردن، و مکارم اخلاق را لازم گرفتن، و شعار و دئار خود کم‌آزاری و نیکوکاری ساختن، و حسن ادب در همه اوقات نگاه داشتن (کلیله و دمنه. تصحیح مجتبی مینوی. تهران: جامی، 1387. ص301).

خامش نفسی که طبع موزون دارد/ صد غنچه بهار از دل پرخون دارد/ تسخیر پریزاد سخن آسان نیست/ اینجا نفس سوخته افسون دارد ( بیدل). با سپاس از یکی از همراهان

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را/ که مدتی ببریدند و بازپیوستند/ اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست/ خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند/ مثال راکب دریاست حال کشته عشق/ به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند/ به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری/ جواب داد که آزادگان تهی دستند/ به راه عقل برفتند سعدیا بسیار/ که ره به عالم دیوانگان ندانستند

ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست/ به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست/ به بندگی و صغیری گرت قبول کند/ سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست/ به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند/ رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست. سعدی

با بدگهر میامیز تا بدگهر نگردی/ حکم شراب دارد آبی که در شراب است (صائب)

بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر/ که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند. حافظ

بندگی هیچ نکردیم و طمع می‌داریم/ که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید (سعدی)

درون ما ز تو یک دم نمی‌شود خالی/ کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب/ به موی تافته پای دلم فروبستی/ چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب/ دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهلست/ که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب/ کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی؟/ تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب/ اسیر بند بلا را چه جای سرزنشست؟/ گرت معاونتی دست می‌دهد دریاب/ اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست/ همی‌کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب/ تو باز دعوی پرهیز می‌کنی سعدی/ که دل به کس ندهم «کلُّ مُدَّعٍ کَذّاب»

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست/ که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست/ دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد/ خلیل من همه بت‌های آزری بشکست/ مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال/ در سرای نشاید بر آشنایان بست/ در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست/ من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست/ غلام دولت آنم که پای بند یکیست/ به جانبی متعلق شد از هزار برست/ مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت/ اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست/ نماز شام قیامت به هوش بازآید/ کسی که خورده بود می ز بامداد الست/ نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول/ معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست/ اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی/ چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست/ برادران و بزرگان نصیحتم مکنید/ که اختیار من از دست رفت و تیر از شست/ حذر کنید ز باران دیده سعدی/ که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست/ خوشست نام تو بردن ولی دریغ بود/ در این سخن که بخواهند برد دست به دست (سعدی)

میرسد فیض به هر کس که بود فیض رسان/ از رخ تازه، بهار دگران کن خود را/ برکت میرود از هر چه به آن چشم رسید/ زینهار از نظر خلق نهان کن خود را/ میخورندت به نظر گرسنه چشمان جهان/ چون شب قدر نهان در رمضان کن خود را (صائب)

یوسف از سیلی اخوان به غریبی افتاد/ چون تواند کس از ابنای زمان غافل شد؟/ یاد آن جان جهان است حیاتی گر هست/ مرده دل آن که از آن جان جهان غافل شد (صائب)

روزها رفته اند از پس هم/ شب همان شام و تیرگی برپاست/ سینه‌زن دسته‌دسته شیعه زیاد/ پس چرا اینقدر علی تنهاست؟ (م.ب.)

چون جان سپردنی است به هر صورتی که هست/ در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست (سعدی)

برق خاشاک گنه، روزه تابستان است/ دود این آتش جانسوز به از ریحان است/ می توان یافت ز سی پاره ماه رمضان/ آنچه ز اسرار الهی همه در قرآن است/ هست در غنچه لب بسته این ماه نهان/ گلستانی که نسیمش نفس رحمان است/ مشو از عزت این مهر الهی غافل/ که درین مهر بی گنج گهر پنهان است/ ماه رویی که شب قدر بود یک خالش/ در سراپرده ماه رمضان پنهان است/ میکند روزه ماه رمضان عمر دراز/ مد انعام درین دفتر و این دیوان است/ غفلت از تشنگی و گرسنگی کم گردد/ که لب خشک بر این بند گران سوهان است/ باش با قد دو تا حلقه این در صائب/ که مراد دو جهان در خم این چوگان است

جهان و هرچه در او هست سهل و مختصر است/ ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار (حافظ) در آخرین پنجشنبه از ماه مبارک رمضان امسال، برای رفتگان و ماندگان و نیامدگان رحمت و مغفرت حق را آرزو کنیم: «اللهم اغفر لحّینا و میّتنا، شاهدنا و غائبنا، صغیرنا و کبیرنا، ذکرنا و انثانا، حرّنا و مملوکنا...»

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد/ هلال عید به دور قدح اشارت کرد/ ثواب روزه و حج قبول آن کس برد/ که خاک میکده عشق را زیارت کرد/ مقام اصلی ما گوشه خرابات است/ خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد/ بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل/ بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد/ نماز در خم آن ابروان محرابی/ کسی کند که به خون جگر طهارت کرد (حافظ). عید فطر مبارک

پشت من گرم به خورشید قیامت نشود/ بس که دلسرد ز اوضاع جهانم کردند/ به چه تقصیر چو آیینه روشن یا رب/ تخته مشق پریشان نفسانم کردند/ سادگی آینه را جوهر بینایی شد/ آخر از هیچ مدانی همه دانم کردند (صائب)

ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی/ گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست/ خلق را بیدار باید بود از آب چشم من/ وین عجب کان وقت می‌گریم که کس بیدار نیست/ بارها روی از پریشانی به دیوار آورم/ ور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست (سعدی)

دل چو اطفال مبندید بر این نقش و نگار/ کاین بهاری است که یکدست خزان خواهد شد (صائب)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد