• تاثیر سخن در نفوس آدمی به حسب اعتقاد بود (سعدالدین اسعد وراوینی. مرزباننامه. به کوشش دکتر خطیب رهبر. چ 50. تهران: صفی علیشاه، 1389. ص 320).
• إنّی لآمنُ مِن عَدُوٍّ عاقلٍ / وأخافُ خِلاًّ یَعتَریه جُنونُ / فالعقلُ فنٌّ واحدٌ وطَریقُهُ / أدری و أرصُدُ والجنونُ فنونُ. من از دشمن خردمند در امان و از دوستی که دیوانگی بر او چیره میشود هراسانم، زیرا خرد را یک شیوه است و راه آن را میشناسم و پاس می دارم، ولی دیوانگی را اقسام بسیار است (وراوینی. مرزباننامه. به کوشش خطیب رهبر. چ 50. تهران: صفی علیشاه، 1389. ص 658).
• و بباید دانست که ضایعتر مالها آن است که از آن انتفاع نباشد و در وجه انفاق ننشیند، و نابکارتر زنان اوست که با شوی نسازد، و بتر فرزندان آن است که از اطاعت مادر و پدر ابا نماید و همت بر عقوق مقصور دارد، و لئیمتر دوستان اوست که در حال شدت و نکبت دوستی و صداقت را مهمل گذارد، و غافلتر ملوک آن است که بیگناهان از او ترسان باشند و در حفظ ممالک و اهتمام رعایا نکوشد، و ویرانتر شهرها آن است که در او امن کم اتفاق افتد. (ابوالمعالی نصرالله منشی. کلیله و دمنه. تصحیح مجتبی مینوی. تهران: جامی، 1387. ص302).
• به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار / که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار/ گرت هزار بدیعالجمال پیش آید/ ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار/ مخالط همه کس باش تا بخندی خوش / نه پایبند یکی کز غمش بگریی زار/ چه لازمست یکی شادمان و من غمگین / یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟/ کسی که از غم و تیمار من نیندیشد/ چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟/ به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی / شب شراب نیرزد به بامداد خمار / به اول همه کاری تأمل اولیتر/ بکن، وگرنه پشیمان شوی به آخر کار/ چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند / نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار/ نگویمت که بر آزار دوست دل خوش کن/ که خود ز دوست مصور نمیشود آزار/ دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت/ که قاضی از پس اقرار نشنود انکار (سعدی، قصاید)
• جد تو آدم، بهشتش جای بود/ قدسیان کردند پیش او سجود/ یک گنه چون کرد، گفتندش: تمام/ مذنبی، مذنب، برو بیرون خرام! / تو طمع داری که با چندین گناه/ داخل جنت شوی، ای روسیاه! (شیخ بهایی، مثنوی نان و حلوا. بخش ۸. فی الفوائد المتفرقة فیما یتضمن الاشارة الی قوله تعالی ان الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة)
• ترسم نرسی به کعبه ای شیخ/ کاین راه به سوی سومنات است/ کس تشنه نمیشود و گرنه/ عالم همه سر به سر فرات است (نشاط اصفهانی)
• خدا که فقط خدای آدمای خوب نیس، خدای آدمای خلافکارم هس. فقط خود خداس که بین بندههاش فرق نمیذاره. فیالواقع خداوند end لطافت end بخشش end بیخیالشدن و end چشمپوشی و end رفاقته. رفیق خوب و با مرام همه چیزشو پای رفاقت میذاره. اگه آدما مرام داشته باشن هیچوقت دزدی نمیکنن ولی متأسفانه بعضی آدما تکخوری میکنن و اینه که خیلی بده (پرویز پرستویی. مارمولک)
• با او دلم به مهر و محبت نشانه بود/ سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود/ بودم معلم ملکوت اندر آسمان/ از طاعتم هزار هزاران خزانه بود/ هفتصدهزار سال به طاعت گذاشتم/ امید من ز خُلق برین جاودانه بود/ در راه من نهاد ملک دام حکم خویش/ آدم میان حلقه آن دام دانه بود/ آدم ز خاک بود و من از نور پاک او/ گفتم «منم یگانه» و او خود یگانه بود/ گویند عالمان که نکردی تو سجدهای/ نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود/ میخواست او نشانه لعنت کند مرا/ کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود (دیوان خاقانی شروانی. ویراسته دکتر کزازی. تهران: مرکز، 1375. ج2، ص892)
• دریغا، عشق فرض راه است همه کس را. دریغا، اگر عشق خالق نداری، باری عشق معشوق مهیا کن تا قدر این کلمات تو را حاصل شود. دریغا، از عشق چه توان گفت و از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد؟ در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است هر جا که باشد جز او رخت دیگری ننهد. هر جا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند (عین القضات همدانی. تمهیدات. تصحیح عفیف عسیران. تهران: اساطیر، 1393. ص 96)